ماجرای عشق سولماز و احسان

 سولماز و احسان 

یکی از دعوت شدگان به برنامه ماه عسل ۹۳ احسان علیخانی، سولماز و همسرش احسان شدند.

سولماز و احسان داستانی درمورد عشق شان دارند, که در قاب برنامه ماه عسل آشکار شد.

 عشقی که در گذر زمان آزموده شده و به اثبات رسیده است.

همچنان بعد از تصادف با وفاداری در کنار یکدیگر زندگی را ادامه می دهند.

آشنایی سولماز و احسان

نوزده سال داشتم, و در رشته معماری در دانشگاه آزاد مشغول به تحصیل بودم.

مانند دیگر دختران جوان، عاشق خرید لباس, یک روزی دیدم که چند نفر از هم کلاسی هایم کفش های کتانی زیبایی را به پا کردند.

نشانی محلی را که از آن خرید کرده بودند را پرس و جو کردم.

و به آن مغازه در پاساژ سپید واقع در تهران پارس رفتم تا کفش را ببینم و بخرم.

اتفاقا فروشنده ی مغازه احسان بود.

پسری که نجابت از چهره اش دیده می شد.

یک ماه بعد از این دیدار، احسان با حضور مادرش و خانواده اش به من پیشنهاد ازدواج دادند.

 می شود گفت دو روز بعد هم، او و خانواده اش برای خواستگاری به خانه ما آمدند.

البته این ازدواج از طرف دو خانواده که سنتی و مذهبی به آسانی قبول نکردند.

 مخصوصا برادر من که خیلی در این زمینه سخت می گرفت.

 و خیلی با این ازدواج مخالف بود.

یک ماه تحقیقات دقیق و مفصلی در رابطه با احسان انجام داد.

پس از یک ماه گفتند که احسان  کوچک ترین مشکلی ندارد و من ذره ای ایراد در این پسر ندیدم می توانید با هم ازدواج کنید.

به این ترتیب خانواده ی من با تردید به این ازدواج رضایت دادند.

من آخرین فرزند خانوادم بودم و من را خیلی دوست داشتند.

روزی پدرم با احسان به کارگاهش رفتند, تا بیشتر او را بشناسد.

 در این دیدار من را به احسان سپرد و از او قول گرفت که از این امانت به خوبی مراقبت کند.

تا از این به بعدخیالش راحت باشد، پیمانی که همسرم تا امروز به آن پایبند مانده است.

احسان که امام رضا را دوست دارد و از امام هشتم برای به دست آوردن دختر مورد علاقه اش به او متوسل شده بود.

با موافقت خانواده همسرش، تاریخ هشت هشت سال هشتاد و هشت (که مصادف با میلاد امام هشتم است) را برای خطبه عقد مشخص کردند.

و در این روز با سولماز عهد کرد که تا پایان عمر در کنار او زندگی کند.

سولماز و احسان در حرم امام هشتم

یک ماه قبل تصادف اتمام حجت کرده بودم

قبل از تصادفم یک شب برای احسان پیامک داده بودم، و از او پرسیدم چقدر مرا دوست داری.

 اگر اتفاقی برای من بیفتد باز هم حاضری کنار من بمانی؟

 احسان از من درباره منظور حرف هایم پرسید.

من به او گفتم اگر مشکل بزرگی برایم به وجود بیاید،

مثلا خدایی نکرده چهره من بهم بریزد یا زمین گیر شوم، آیا باز هم حاضری مراقب من باشی و کنارم بمانی؟

احسان که دل نگرانی داشت, در پاسخ به من گفت: «به همان امام رضایی که تو را از او خواستم، تا ابد در کنارت خواهم ماند.

من تا آن روز هم فکرش را نمی کردم, که چنین اتفاقی برایم بیفتد.

و فقط می خواستم از عشق همسرم نسبت به خودم با خبر شوم،اما امروز می بینم که او واقعا به من وفادار است.

عشق سولماز و احسان

سولماز را به خانه اش می برد

بعد از این اتفاق که سولماز عاشق همسرش است و نمی خواهد رنج ببیند.

از برادرش می خواهد به منزل پدری احسان بروند و از او بخواهند که به دنبال سرنوشتش بدون سولماز  خود برود.

درخواستی که حال احسان را پریشان می کند.

او به خانه پدری سولماز می رود به برادرش می گوید, می خواهم سولماز را به خانه ام ببرم.

وقتی که سولماز مخالف بود احسان خانه می خرد جهیزیه را می چیند.

برای ساعت هایی که در خانه حضور ندارد، پرستار می گیرد, و برای بهبودی سولماز  تلاش می کند.

من هم با وجود شراطم هر روز فکر می کنم که چه طور زندگی ام قشنگ تر بسازم.

من با وجود اینکه شب ها قرص آرام بخش می خورم، هر روز صبح برای راهی کردن همسرم به محل کارش بیدار می شوم، و با او صحبت می کنم.

اطمینان پیدا می کنم که ناهار خود را با خود می برد.

 

جاوید عباسی

جاوید عباسی

جاوید عباسی هستم مدیر پرتال هدف مقاله نویس و حامی حقوق معلولین سعی میکنیم با نقد و بررسی مشکلات هم نوع های عزیزمان مشکلات این بخش از جامعه را به گوش مسئول عزیز برسانیم

Leave a Replay

About Me

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.

Recent Posts

Follow Us

Weekly Tutorial

Sign up for our Newsletter

Click edit button to change this text. Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipiscing elit